فرامرز محمدیپور / دوهفته نامه ی خردورز / ۱۷ مهر ۱۳۹۷ شاعر و روزنامهنگار یک: نمیدانم چرا عدهیی هنوز به این باور نرسیدهاند که شعر نیمایی بنبستی ندارد و بنبست برای جماعتی است که با عروض نیمایی مشکل دارند و شعر «رفرم یافته»ی نیما خود دلیل ماندگاری اوست و گروهی از شاعران دههی سی و […]
فرامرز محمدیپور / دوهفته نامه ی خردورز / ۱۷ مهر ۱۳۹۷
شاعر و روزنامهنگار
یک:
نمیدانم چرا عدهیی هنوز به این باور نرسیدهاند که شعر نیمایی بنبستی ندارد و بنبست برای جماعتی است که با عروض نیمایی مشکل دارند و شعر «رفرم یافته»ی نیما خود دلیل ماندگاری اوست و گروهی از شاعران دههی سی و چهل تلاش کردند و نتوانستند «آنی شوند» که «نیما» شد و خیلی زود دفترشان را بسته دیدند، زیرا با «تجربههای شتابزده» خواستند تحولی ایجاد کنند یا «مدرن»ها را بیافرینند که در نهایت نه کشفی در خورجین بود و نه شهودی که پایدارشان کند و به قول امروزیها گرفتار «موج» بازیها میشدند که جز تفنن و شوق جوانی چیزی نبود. مگر میشود با حافظ نبود، «مولوی» را نخواند، «سعدی» را جستوجو نکرد و پابهپای «باباطاهر» ترانهخوان شعر و شعور نشد-و داعیهیی بر سر که ما از «حافظ» جلوتریم- در صورتیکه از درست خواندن غزلی از حافظ عاجز… و لاغیر!
دو:
نمیدانم مدعیان شعر امروز بدون پشتوانهی ادبی تا کدامین دوره میتوانند با فرامدرن متعادل، فرامدرن رادیکال، پست مدرن و آوانگارد نفس بکشند، ولی همین را میدانم که باید در شعر به حس و درکی رسید تا با جوهر شعر منافات نداشته باشد و میطلبد در شعر به دنبال فلسفه و اندیشهی متقن باشیم و این بیت «کلیم کاشانی» چه چیزی کم دارد که بگوییم خالی از نوعی کشف و شهود است:
نباشد نیک باطن در پی آرایش ظاهر
به نقاش احتیاجی نیست، دیوار گلستان را
یا بیتی از «وحید قزوینی»:
ز یاران کینه هرگز در دل یاران نمیماند
به روی آب جای قطرهی باران نمیماند
و در شعر معاصر نیز پابهپای «گاهی دلم برای خودم تنگ میشود» از «محمدعلی بهمنی» سرشار از لحظههایی است که در قالب غزل رویکردی مدرن و پیوندی فلسفی و شهودی دارد که با احترام به «حافظ» لحظهیی تنهایش نمیگذارد.
سه:
شاعران امروز، بهویژه آنانی که رویکرد متافیزیکی، رویکرد مکانیکی، خلاق و پیشرو را نشانهی کشفی تازه، خلاقیتی امروزی و …. میدانند و بحرانی که ناشی از عدم اتفاق نظرشان است-اشعار شاعران پیرو سبک هندی را بیشتر به دیدهی تعمق بنگرند که خلاقیت پشت خلاقیت است و انسان را به حیرت میبرد در عصری که از تکنولوژی خبری نبود، چگونه شاعرانی چنین، خالق تحولی تازه در زبان، نگاه و فرم بودند و این ابیات دلیلی است روشن:
مباش منکر اسرار سینه چاکی ما
به کارگاه سحر آفتاب میبافند
«بیدل دهلوی»
عاشقان یک دو قدم رفتن و برگشتن را
در ره کوی تو خمیازهی پا میگویند
«سلیم تهرانی»
از جنبش عهد است گرانخوابی اطفال
از گردش افلاک به خواب است دل ما
«صائب تبریزی»
کی توانم شعله عشق تو را در دل نهفت
شمع روشن در میان شیشه پیدا میشود
«ظهیر فاریابی»
چهار:
این نکته را همیشه پیش رو داشته باشیم که:«هر ملتی به دو نوع ادبیات نیازمند است، یکی ادبیاتی که او را با گذشته پیوند میزند و دیگری ادبیاتی که تصویر زندگی ماصر اوست» پس زمانی راه نوگرایی معقول خواهد بود که با ادبیات گذشته پیوند تنگاتنگ داشته باشیم و شعری ماندگار خواهد بود که در چنین حال و هوایی تنفس کند:
کس چو حافظ نگشاد از رخ اندیشه نقاب
تا سر زلف سخن را به قلم شانه زدند!